دلنوشته های من

موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟

دراین روزگار 

که قلبهایمان،

به اندازه ی، دنیا،

تنگ است،

همدیگر را، متهم،به،

بی وفایی نکنیم، 

شاید!

فاصله، تا ،

مرگ،،،،

یک فرسنگ است.....

نوشته شده در دو شنبه 30 مرداد 1391برچسب:,ساعت 8:35 توسط ترنم | |

 روزگار 

چنان 

گوشم را پیچاند

که بعد از سالها

هنوز،

انگشتانش را ،

حس می کنم....

نوشته شده در سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:5 توسط ترنم | |

 آسمان 

پناهی است 

بی خانمان را،

بی انصافی است 

که، زمین را، 

برای اندکی سایه، 

تسخیر کنیم!

شاید،

کلبه اش باشد!!

در این، 

هجوم بی مهری....

نوشته شده در دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:57 توسط ترنم | |

 پله هایی هستند

اندکی نامریی،

رهنمایی دارند

لب به لب ، دانایی،

دست، گیرند،هر یک،

از من و تو ،گر خواهی،

اگر،

پله ها را طی کردی،

و گرفتی دستی،

رستگاری تو، ور نه،تو،

دل سختی؟!....

نوشته شده در جمعه 20 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:41 توسط ترنم | |

 نمی دانستم، چشمانم،تا بدین حد،

دلگیرند؛

قطره های اشک، جاری شدند،

بی مقدمه،

بی امان،

و پر سوز...

دیگر مجالی برای

درد ... دل، نبود!

دیدگانم ،سوخت،

اما،،،

دل ،

آرام گرفت.....

نوشته شده در چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:46 توسط ترنم | |

دنیای من 

وارونه خواهد شد 

اگر؛ 

بی تفاوت 

از کنار تو 

بگذرم!

روی خطابم

 با توست

...... ای مدارا....

نوشته شده در سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:0 توسط ترنم | |

 خوشا به حال سپیده دم؛

طلوعش با 

لبخند شاپرک و

نگاه حسرت زده ی شبدر

به بوسه ی شبنم و گل 

آغاز می شود،

و چه شروعی،

زیبا و دلپذیر...

 

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:26 توسط ترنم | |

 ای کاش 

فاصله ی میان آدمیان

رودی بود یا که 

جویی سرشار

تا با کنده درختی

پلی بسازیم 

برای 

اندکی دیدار.....

 

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:23 توسط ترنم | |

             نگاه تو را،

           نمی توانم تعبیر کنم

 خوب یا بد، 

                 نمی دانم!

             به هر حال، 

                 برای من 

                      دریایی از 

 ناگفته هاست

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:19 توسط ترنم | |

منتظر بودم ،

تا کسی تنهاییم را پر کند.

هر کسی آمد؛

دریغا!

زخم دل را، بشنید،

قطره اشکش، بچکید،

عجبا!!!

مدتی بعد، برفت.....

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:15 توسط ترنم | |

 پرسید:

سکوت و خلوتت را،

چه کاری و چه حال؟؟؟

پاسخش دادم:

نوشتن ،از حال دلم،

با کلک خیال....

نوشته شده در یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:,ساعت 10:10 توسط ترنم | |

 آیا تو هم از جنس زنی؟

از جنس بلور؟

گمان نمی کنم

شاید

اندکی ،کاه ،

شده،زیر تنت!؟

و افسوس، 

که این جنس ظریف،

شده ، بی مهر ،در این سطح زمین...

ای زن ،به حست ،بنگر،،،

تا کجا،خواهی، چنین؟؟؟؟

 

نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:2 توسط ترنم | |

 عشق تو، 

حکایتی از، برف، بود؛

پاک و سپید،

در دلم، 

تا بی نهایت،ژرف بود.

آب شدنش، چه بی خبر،،

عجبا!!!

رفتنش، بی حرف، بود...

نوشته شده در چهار شنبه 11 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:14 توسط ترنم | |

 ای کاش آرزوهایم را،

بال و پری بود،؛

و من ،

در قفسشان می کردم،

و هر روز ،دان و آبشان می دادم.

تا ،اینگونه، بدانم که

مرا ،آرزویی هم ، هست،

در این مرگ رویاها.....

 

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 3:6 توسط ترنم | |

 چشمانت،رنگین کمانی است.....

افسوس،

که فقط،

باران، 

سهم من است!!!...

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:13 توسط ترنم | |

 کاش میشد زندگی را ببریم

با دو قدم ، سرعت و صبر .

کاش میشد ، که از او جا نزنیم

یا  که ،دورش نزنیم.

کاش میشد، از سر لطف و صفا

مرهم ،دردش بشویم .

کاش میشد که به اندک پولی،

زندگی را بخریم.

کاش میشد زندگی را.............


 

نوشته شده در سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:7 توسط ترنم | |

تا کی ،پرسه زدن 

در کوچه های تنهایی 

دریغ از لحظه ای، سایه 

نگاهم ،گاه، قدمهایی

گهی مبهوت و گه نآیه( نمی آید)

منم خواهان رویایی......

نوشته شده در دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:44 توسط ترنم | |

 شکوه ها  دارم ز

تنهایی ....

از اینکه مدتهاست ،نمی آیی،

بعضی ها ،نمی دانند،

دل،  

تنگ می شود،

و

لحظه ها  ،می گریزند؛

لحظه ها ،لیزند،

سر می خورند و می روند 

در آنی ،نیست می شوند.

و ما فاصله ها را،بهانه می کنیم.

من،به او گفتم،

دلتنگم تو را،

گفت :

تازگی ها ،،، 

 یاد کردم  تو را!!!.....

چه بی احساس،

 او هم ،نمی داند،

 لحظه ها ،لیزند............... 

 

نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:41 توسط ترنم | |

 دستهایم را 

محکم بگیر؛

از سرعت این روزگار 

می ترسم.

چنان شتابزده می راند 

 که گویی،

ترمز بریده است.

دستهایم را، رها مکن......

نوشته شده در یک شنبه 8 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:1 توسط ترنم | |

روزهاست ،که دلم، 

شکوه ای دارد ز من

آرام،حرفها، گوید به من

با حال حزین ،رنجور و سرد:

رهایی نیست، مرا زین سوز و درد؟

خسته ام زین، بی کسی

میهمان کن، بامن، کسی

چه گویم، دل، جز سخنی

....که،درین دهر دنی.......

................تنهایی،........

...............صد، به...........

..............ز تمنای تنی.........


نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:31 توسط ترنم | |

 من باور ندارم این را

که همه می گویند :

عشق پاک و ساده است.

پس چرا ،در سادگی، 

 دیر ، می گیریم

که،

عاشق شده ایم؟!؟.....

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 14:44 توسط ترنم | |

 خداوندا!

آدمی را خلق کردی،

و هبوطش ،به زمین،

پس چرا،،،

توشه ی راهش ،

شد ه، قلبی،

که نوشته به درش،

...!؟!؟..شکستنی.؟!؟!؟....

 

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:50 توسط ترنم | |

 چه ناگوار،

رفتنت را می گویم؛

بی وداع

و 

بیصدا.

آوار کردی این دلم، 

ای دوست،  

ای،

 ....بی وفا......

نوشته شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:14 توسط ترنم | |

 من ساده را بگو؛

به هوای تو، بیرون آمدم

نمی دانستم ؛

طوفانی درراه است...

نوشته شده در جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:1 توسط ترنم | |

بچگی ها، یادت هست؟

همه ی بازیمان، 

همه ی شادیمان،

قلکی ،بیش نبود.

سکه،سکه، 

به امید،اسکناس،

روزها، طی می شد.

و هم اکنون، 

دیدی !

شده ایم، 

ملعبه ی،

.....قلکها.....

نوشته شده در جمعه 6 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:8 توسط ترنم | |

 چشمانم از پنجره

دورها را می نگریست

سایه ای  را دیدم

به خیالم که تویی

آنقدر شوق و شعف داشتمت

که ندانستم، 

این پنجره، 

یا که،

در است!؟

  ....دویدم!!!...

وبه این کار عجیب

شده ام، گوشه نشین تو چنین.....

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 11:58 توسط ترنم | |

 سالهاست

پنجه ی آفتاب را

جستجو می کنم

نمی دانستم 

تا کنون

از سر لطف

موهایم را نوازش می کند

چه گرم دوست دارمش....

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 3:28 توسط ترنم | |

دریا، 

بااین همه عظمتش 

رود را می طلبد

پس 

چرا 

تو،،، 

ای مهربان

دستهایم را نمی گیری!!!.....

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:59 توسط ترنم | |

 اشکهایم، به نوای سازی ،

بارید.

کاش، 

اینبار، 

دلم می نالید.

افسوس، که،

سکوت ،شده کار دلم،

بی نوا 

بغض ، نگه داشت

و

 به خود می بالید.


 

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:41 توسط ترنم | |

می خواهم بنویسم؛

کلمات با من بازی می کنند،

روی کاغذ، نمی آیند.

ذهنم ،درگیر است، 

ولی،واژه ها

به من ،می خندند،

و به خود ،می گویند:

بیچاره،

دوباره، 

دلتنگ شده ست....


 

نوشته شده در پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:16 توسط ترنم | |

 می دانی 

سخت است

پیدا کنم 

کسی را 

همانند تو ؟؟

دیگر کسی پناهی بر

اشکهایم نیست ،

وقتی 

مهربانیت 

سرابی بیش نیست.

تشنگیم را چه کنم؟؟؟

کویر بودی، 

نمی دانستم،

به خیالم، 

فردوس برین شد به دلم

افسوس.....




 

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:22 توسط ترنم | |

 کاش می گفتی  

بعد، می رفتی؛ 

حال ،

چگونه آرام کنم،

دلی را، 

که، به نوازشهایت 

آرام گرفت؟!...

 

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 16:16 توسط ترنم | |

روزگاری، 

هم سخنیداشتم

از جنس، درخت.

هم نفسم بود،

عزیز،جان دلم بود،

دریغا

سایه اش را به سرم

زود ربود........

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 13:7 توسط ترنم | |

 نمی دانم،

به چشمانی، 

که، به بیرون،

زل زده اند، 

چگونه بگویم: 

........نمی آید.........

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 12:56 توسط ترنم | |

 آغوشت را

دعا کردم،

نمی دانستم 

اجابت،

از آن تو نیست.

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 4:40 توسط ترنم | |

 چگونه

تیمار کنم

دلی را

که 

بیمار توست؟!

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 3:30 توسط ترنم | |

 گلدان دلم

که شکست،

هیچ کسی،

هیچ ،نگفت.

شاخه گل ،را ،چیدند،

باغبان،جان بسپرد.

من و گلدان شکسته

باغبان و غم گل......

 

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:29 توسط ترنم | |

سرچ کردم چشمانت را،

30 ثانیه، لود....

افسوس،

که نوشت:

موردی یافت نشد.

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 2:6 توسط ترنم | |

 آوار خواهم کرد

دیواری را ،که،

فاصله شد 

میان من و تو ...

نوشته شده در چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:31 توسط ترنم | |

 نمی دانستم گذرگاه انتظار

این همه ،پیچ و خم دارد

پاهایم را توان ایستادن نیست،

و دستهایم ،

تو را می خواهند.

اگر آمدی،

اندکی سایه بیار،

تنهاییم به وسعت بیابان،

خشک، است.

مهربانیت را به انتظار ایستاده ام........

 

نوشته شده در سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:,ساعت 17:42 توسط ترنم | |


Power By: LoxBlog.Com