دلنوشته های من
موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟
شکسته های دلم را، خیره به آسمان ، گریستم، او هم ، غرور من شد و بارید! چون که دانست، زخم های دلم را کس نخواهد دید.... عجبا! هر چه عقل می گفت شنیدم. از زبانم ، غیر سخن، هیچ، ندیدم. اسفا! که گهی، نرم صدای دلم را، من،، نشنیدم .... جانان من، می خواهم، بدانی که، یادی هست که همیشه، یادت هست.... غوغایی دارم من در، دامان ندانم چه خواهد این دل، امان صبر ایوب و زمان! یا که، چشم یعقوب و خزان! ولی، اینان ،همه هیچ،همان تو بمان و تو بمان و تو بمان .... من ،دلم می خواهد پیله بسازم دورم را! تا که، آرام گیرم، آنجا تا نبینم ،اینهمه،بد،از دنیا و ببینم،لذت،پروانه شدن را... آنقدر، از این فاصله ها ، دلگیرم! که ، هر روز، احوال تورا، من ، از این قاصدکا، میگیرم!!!
Power By:
LoxBlog.Com |