دلنوشته های من
موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟
بگذار، تر و خشک باهم ، بسوزند؛ دیگر، فرقی نمی کند، هیچ کدامشان سایه ندارند!!! به گوسفند نمایانی که از نسل گرگند بگویید: بس است دیگر، لباسشان بد، نخ نما شده است!!! خسته ام از مردمانی که می گویند: یارند! ولی به وقت نیاز همه خود دارند! هرگاه که ورق زدم، دفتر دلتنگی را فقط،،، باران سهم چشمانم شد، و نمی دانم، تو چترت را، برای که باز کردی؟؟ گاهی از نگاهت لرزه دارم! نه از ترس، از سر دلتنگی، و افسوس که تو نمی دانی... گاهی اشک هایم، را در پس خنده، پنهان می کنم، تا بگویند، از سر شوق است نه از درد و جنون!!! برای گریه هایم،تو برای خنده هایت ،من بر تنهایی هایم ،تو برای لحظه هایت ،من از این لحظه، شکیبا، تو برای هر مبادا، من.... گاهی،عشق ، عادت شده، گاهی ،هوس، و عشق تو، برای من، شده نفس، تو این اتاق، تواین قفس، تویی نفس، نه عادتی نه یک هوس... گاهی، از احساس بیش از حد، سو برداشت می شود، به حدی که، عشق را به سخره می گیرند! آنقدر می خواهمت که گاهی ، می شکنم، حریم عشق و خودخواهی را، و لمس می کنم من، حریم تنهایی را، (ندانسته....) افکار یخ زده ام، در کوهستان ذهن، مرا، از ریزش بهمن، غافل کرد و من، فرو ریختم، این هم ، عاقبت سطحی نگری! ترنم باران، پژواک صدایم بود، وقتی که گفتم: بی تو، دلگیرم... وقتی که، هست هایت، نیستند، آنچنان که، بایدند! من، یک، نبایدم!!! آنقدر، اسیر رویایت ، شده ام، که بیداری، برایم ، کابوس سیاهیست! دیوارهای خانه هم، نبودنت را ، زمزمه می کنند. پنجره هم، مثل من، آمدنت را ، به انتظار نشسته است!
Power By:
LoxBlog.Com |