دلنوشته های من
موج میزند احساس من در میان حرفهایم،تلالو اش را می بینی؟
آنقدر انتظار کشیده ام که صبر، تحملم را ندارد از من خسته شده به من می گوید: شکیبا هستی یا دروغ می گویی که منتظری؟ چه دلی؟ چه تحملی؟ گفتمش با لبخند: صبر بهانه است، فریب این دنیاست شکیبا کیست؟!! عاشقم...... نگاهت، سرشار از ناگفته هاست می سوزد نگاهم وقتی به نگاهت گره می خورد و دلم می لرزد شاید از ترس شاید از سنگینی نگاه تو ولی می لرزد و می دانم که دلت دریاییست و به پهنای افق ناله هایی دارد و کجا گوش نیوش و کجا سنگ صبور؛ به همین حادثه است که دلم می لرزد و نگاه، می سوزد.... ای همه ی عاطفه و حس من ای همه ی زلالیه عشق من مهر و صفا را تو به من داده ای لطف و وفا را تو به من داده ای تا که نفس هست تو مال منی هم سخن و هم نفس با منی ... به صفای تو کمی ،می خندم به نوای تو گهی، می رقصم این نمه دلخوشیم را تو نگیر من از این دهر عجیب می ترسم به هوای تو کمی، می چرخم به فدای تو گهی، می گردم دستهایم را تو بگیر من از این چاه عمیق می لرزم.... مگر صدای گریه ام را نمی شنوید آی آدما مگر اشکهایم را نمی بینید مگر نمی بینید به زمین چنگ می زنم و زار می زنم مگر نمی فهمید دردم را مگر نمی دانید درمانش پس چرا باز هم قفس ام را تیره کشیدید و اینبار چرا حکم مرا ،سنگ بریدید و چرا قلب من از سینه ی من پنهان است و چرا احساس مرا بازیچه گرفتید مگر عشق، این واژه ی زیبا ،سنگ کف پای دگران است؟ آی آدما دریغا که دلتان ،سرشار ،زسنگ و دمتان ،لبریز،ز رنگ است بیداد من از این همه جورو جفا بود ولی، کاش ،کسی فریاد رس ناله من بود و ای کاش ،کسی مرهم این زخم دلم بود و ای کاش کسی.... ای کاش دنیا کاری می کرد تا من هم بتوانم بلند فریاد برآرم و از دلتنگی هایم بگویم صد افسوس که این کوزه درد دست در دست بی وفایی دارد و بر ما جور می کشد و ماییم و در سکوت، دلتنگ شدن فریاد دارد خفه مان می کند؛ فریاد رسی هست؟؟؟ و من تا کی آرام و بی صدا درد را پنهان کنم که کسی شک نکند؛ مرا هم نفسی هست؟؟؟؟ سینه اش پاک و سپید و دلش سنگ صبور ضربه می خورد ولی نفسی باز نکرد آنقدر سنگ زدم بازهم نشکست گوش می داد به من به همه غصه من و چه آرام سپرد سینه اش را به قلم و چه بسیار منم غصه ربودم ز دلم تا که خاموش شود حرم غمم.... عجبا !!!! باز نسوخت. چه شکیبا چه صبور کاغذ من... و چه با لطف و وفا مرهم تنهایی من.... وقتی نوازشهایت حس بودن من است وقتی که سرانگشتان تو لمس می کند وجودم را آنگاه که با بوسه هایت دوباره سبز می شوم چرا برگهایم را سایبان وجودت نکنم ای رهگذر مانده از دنیا... احساس مرا دیدی موج می زند میان حرفهایم و ای کاش می دیدی که سخنم را نوری روشن کرده است پرتویی از عشق تلالویی از احساس دیدی؟؟؟ ای کاش دنیا چند ثانیه فقط چند ثانیه مرا به حال خویش، وا می داشت، تا بدانم ، که من ، کجای این کجاوه ی بی مرام، پنهانم و خداوند بسازد از نور برای تو دری ،رو به بهشت
Power By:
LoxBlog.Com |